مرگ باور
لطیف کریمی استالفی لطیف کریمی استالفی

 

            1

 

آی پرستو ها ، قناری ها !

برآن شاخ بلند برخوان

که این خاک سیاه بی بهار

از ماست .

 بخوان با ناله فرزندان راستین را

 که دور هم ، روی خاک بنشینند

وگرنه حسرت این خاک را،

 امروز یا فردا

بقلب مان میگذارند .

بعید نیست ، یک یکی روزی

درین راهی پُر از دشوار ،

تمام گردیم

واین راه ناتمام ماند .

دریغ اما ؛

  جلادان تاریخ

کسی بی ریش ، کسی با ریش

چو زالو ها

بجان من ، بجان تو ، بجان هم افتادند  

 و رعد گونه 

تمامی مسجد و پُل را

 شهید سازند .

وما در پیشرو ،

رود خانه ی داریم توفانزا

عبور ما هم حتمیست

مگر پُل نیست .

من آگاهم !

زما آنها پُلی سازند

ستوران را ز روی نعش ما

آنسو عبور خواهند .

***************************************************

            2

ای نهالان زخم خورده بباغ !

می شمارید چه بیهوده ،

 قدم های بهار

که بهار آمدنیست ؟

من همه تقویم را

ترسایی ، قمری ، شمسی را 

زیرو رو کرده ، بسی لاء زدم .

تا این باد جنوب است بار بار

درج تقویم نگردد بهار .

های بارک !

 چه مبارک تعبیر

 خلق دردام تغیر گشته اسیر

پس کجا شد که در ماتم ما

نه پرستو ، نه شگوفه ، نه بهار

ننگ شان آید و تا یکقدمی

بگذارند و بیارند تغیر

شایدم گشته شهید ، شایدم گشته اسیر .

*********************************************

           3

تا بکی مویه کنم ، ناله زنم

 تو چرا کور و کری ؟

آنها آمده اند !

تا زاجساد من و تو گذرند

یک پُلی ساخته روند 

 و به آغوش بهار ره ببرند

بگدازند ما را

و به نوری برسند .

روی اندیشۀ ژرف ، خود شان

هر درختی که تناور دیدند

سر بُریدند و بخاک افگندند .

های ای صاحب شرع !

 تا به کی صبر جمیل 

 کاسه ی صبرشده لبریز ،

 بمیر .

باورم مُرد ،

مکن بر سر من

 این همه نا آمده فردا تحمیل .

*********************************************

        4

چگونه باور کرد !

سرنوشتی بخود رقم زنیم  

 چون یکی رنگ زند انگشتم

وان دگر قطع می کند ، قلع و قمع

نه مرا ،

قتل عام ، هفت پُشتم .

 پس چگونه ، بآینده امُید ؟

که زبانم بدست دشمن هست

اقتلو فی سبیل الله را

نه بمنظور دین شعار دهند

کودکم ،

علم انتحار دهند .

*********************************************

        5

چگونه باور کرد !

در خانه ی که همه ، کور و کر اند ؟! .

در باغی که

«  گل از برگ و برگ از باد و باد از برگ می ترسد »*

صلح با بهار و شگوفه

یکبار می رسد .

خودم دیدم ، باور مُرد 

تا چارراهی صدارت که راهی نیست

شاید انفجار دیگری

در پیش باشد

و ما را برای ابد

آنجائیکه صلح است و بهار

و تقویمش ( فی احسن تقویم  )

خواهد بُرد .

روز باز گشت ما

( اذا وقعت الواقعه )

خواهد بود .

روزی که لکه های خون مان دامنگیر

این مسلمان و آن نا مسلمان باشد

 و آنهای که

بهار را ، شگوفه را

پرستو ها و قناری ها را

کُشتند .

و ما با تمامی خشم

به کشتن آنها برگردیم .

 وآخرین نماز شکرانه را

در مسجد ی که شهید است و سوخته

ادأ خواهیم کرد .


October 27th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان